خوزتوریسم

رسانه تخصصی گردشگری و فرهنگی خوزستان

تصویر نویسنده خوزتوریسم

میدان نفتی نفتون

میدان نفتی نفتون

چاه شماره یک نام اولین چاه نفت خاورمیانه است که در منطقه مسجد سلیمان در استان خوزستان قرار دارد. اولین چاه نفت خاورمیانه در این شهر در منطقه‌ای بنام میدان نفتون درمنطقه دره خرسون (دره خرسان) در ۵ خرداد ۱۲۸۷ به نفت رسید. شروع حفاری این چاه درسال ۱۲۸۶ خورشیدی و خاتمه حفاری درسال ۱۲۸۷ خورشیدی بود. این چاه ۳۶۰ متر (۱۱۷۹ پا) عمق دارد که از آن روزانه ۳۶۰۰۰ لیتر (معادل ۸۰۰۰ گالن) نفت استخراج می‌شد.

به گزارش آژانس رویدادهای مهم نفت و انرژی " نفت ما " ، نیروی محرکه ماشین‌های استخراج نفت از این چاه از بخار آب تامین می‌شد و به استیم (STEAM) معروف بود. این چاه به «چاه شماره یک» معروف است، و هم‌اکنون در مرکز شهر مسجدسلیمان در کنار منطقه نمره یک بصورت موزه تحت نظارت شرکت ملی مناطق نفتخیز جنوب قرار دارد.[۱] ویلیام ناکس دارسی، (۱۱ اکتبر ۱۸۴۹ - ۱ مه ۱۹۱۷) یکی از بنیانگذاران اصلی صنعت نفت و صنایع پتروشیمی، در ایران بود. او در سال ۱۹۰۰ توافقنامه‌ای با هنری دراموند ولف، آنتوان کتابچی خان و کوته برای اکتشاف نفت در ایران امضا نمود. مذاکره آنها با مظفرالدین شاه قاجار، در سال ۱۹۰۱ شروع شد. در ابتدا مبلغ ۲۰٫۰۰۰ پوند برای اکتشاف، در یک میلیون و دویست هزار کیلومتر مربع، پیشنهاد شد، که در صورت کشف نفت، این امتیاز، برای مدت شصت سال، از شاه قاجار گرفته شود. در مقابل، دولت ایران، ۱۶٪ درصد از سود سالانه این شرکت را، به خود اختصاص داد. البته دولت بریتانیا تا سالها پس از اتمام قرارداد سندیکای دارسی، از ذخائر عظیم نفت ایران، برداشت کرد و سودی بسیار زیادتر از آنچه که دارسی بدست آورد، به دولت بریتانیا تعلق یافت. تیم حفاری تحت نام جورج رینولدز بی، به ایران فرستاده شد و بلافاصله شروع به جستجو و اکتشاف نمودند. تا سال ۱۹۰۳ ویلیام دارسی در حدود ۵۰۰ هزار پوند هزینه کرده بود، کار حفاری و اکتشاف، بدون نتیجه متوقف گردید. سپس دارسی مجبور شد، برای بدست آوردن ۱۰۰ هزار پوند دیگر، شرکت نفت برمه را، در سهام سندیکا، شریک نماید. با شروع مجدد کار حفاری در مناطق جنوب ایران و در منطقه شاردین ادامه یافت. در سال ۱۹۰۷ همزمان نقطه دوم انتخاب گردید و حفاری در منطقه‌ای بنام میدان نفتون در شهر مسجدسلیمان آغاز شد. در سال ۱۹۰۸ در نقطه‌ای دیگر در شهر مسجدسلیماننیز، شروع به حفاری کردند. حفاری‌ها در ماه آوریل بدون هیچ موفقیتی ادامه داشت و سرمایه نهایی، در حال اتمام بود و دارسی نیز کاملأ ورشکست شده بود. اما در تاریخ ۲۶ مه ۱۹۰۸ و در عمق ۳۶۰ متری از زمین میدان نفتون، در مسجدسلیمان، مته حفاری، آخرین لایه را شکافت و نفت، با فشار بسیار زیاد، از زمین فوران کرد.

تصویر نویسنده خوزتوریسم

مسجدسلیمان در سپیده دم نفت

مسجدسلیمان در سپیده دم نفت

به مناسبت پنجم خرداد سالروز کشف نفت در خاورمیانه

از اینجا آغاز شد؛ از این چاه متروک نمره یک؛ شش ماه آزگار، کلنگ حفاری "جرج رینولدز"1، کند و کند و کند تا به عمق 360 متری زمین رسید و سرانجام در گرگ و میش پنجم خرداد سال 1287 شمسی، پیش از آنکه آفتاب از فراز تپه ماهور ها بالا آمده و بر چادرهای سفید رنگ اردوگاه حفاران بتابد، صبح دولت نفت از فراز دکل چاه شماره یک مسجدسلیمان بردمید.

در آخرین روزهای بیم و امید، دو روز مانده به پایان هفتمین سال واگذاری امتیاز نفت به دارسی، هنگامی که سرمایه سندیکای اکتشاف رو به کاستی نهاده و می رفت تا پرونده کشف نفت در ایران بسته شود، آخرین ضربه های مته کوبه ای دستگاه شماره یک حفاری، سقف گنبدی مخزن آسماری را شکافت و صدایی مهیب همراه با فوران نفت و گاز، حفاران خسته را جانی تازه بخشید.

اکتشاف نفت در ایران توسط رینولدز (چاه شماره یک مسجدسلیمان)

حفاران لهستانی گرداگرد چاه به پایکوبی پرداخته و کارگران بومی بانگ و هی جار سردادند. "الله داد مهوش" 2 سراسیمه از خیمه بیرون آمد و با مشاهده باران نفت، قاصدی چابک سوار پی رینولدز گسیل داشت تا او را که برای ارسال تلگراف تمدید زمان حفاری، به "درخزینه"3 رفته بود، از فوران چاه با خبر کند.

جرج رینولدز که حالا بلوط مقاوم سرزمین های نفتخیز لقب گرفته بود، سرمست و شادمان، تلگرافی رمزی، به لندن فرستاد که مضمون آیه ای از کتاب مقدس بود: "سپاس خدای را که روغن را در دل زمین قرار داد!"

باری نیشتر حجامت کولیان سفید پوست اروپایی، خون تیره زمین را بر قشلاق رنگ پریده مسجدسلیمان جاری ساخت، تا آتشکده "سرمسجد" به مدد آن، چهره برافروزد و روح سرگردان انسان نخستین از فراز غار تاریخی "پبده"4 شاهد حرکت هیولاهایی از جنس آهن باشد.

بدین ترتیب انسان سنتی این دیار با راز و رمز دنیای صنعتی خو گرفت و مرد و زن ایلیاتی نیز به کاربردهای تازه نفت سیاه واقف شد. مشک ها و پیت های مملو از نفت بر پشت استران و اسبان شناسنامه دار، کالای قافله های کبود کوره راه های نفتی این سوی زاگرس شد و مردان دبیت پوش، شانه به شانه ی نقشه برداران سبزچشم، در بیابان ها به نقشه کشی پرداختند و چندی بعد خطوط مارپیچ لوله های رزوه ای، بر پهنه تپه ماهور های گچی خزیدن آغاز کرد و سر از دریای دور دست درآورد.

نفت که به فراز آمد، تاجران بزرگ نیز بنا را بر ماندن نهادند؛ و اندک اندک از مسجدسلیمان شهری ساختند شهرستان! البته آن گونه که اقتضای زندگی خودشان بود. گاری ها و ارابه های شش اسبه حامل قطعات و لوازم صنعتی در گذرگاه های ناهموار و پرفراز و نشیب شهر نفت به راه افتاد و معماران خوش دست بر فراز هر بلندی، خانه ای از سنگ تراش بنا نهاده و بنگله ها و خانه باغ هایی پدید آوردند برای اقامت صاحب منصبان، و سهم مردم و خیل کارگران پابرهنه تا مدت ها شعله های بویناک گاز، بود که شام تاریک هزارساله آنان را به صبح روشن عصر هیدروکربور پیوند می زد و سال ها بعد خانه های 10 فوتی و 20 فوتی بود.

باشگاه های گلف و اسکواش و بیلیارد و کریکت، خاطره بازی کودکانه "هفت سنگ" و الختر" را از ذهن ها ربود و ترنم موسیقی موتزارت و بتهوون، نوای نی شبانی و دی بلال و برزیگری را از یادها برد.

خبر کشف نفت که همه جا پیچید، مردان جویای کار از سراسر ایران به صرافت دست یافتن به درآمد ناشی از استخراج طلای سیاه، راهی این دیار شدند و اقوام و طوایف و ملیت های گونه گون،در امتزاجی شگفت، فدراسیونی ایلی پدید آوردند که تمام تیره هایش به زبان نفت سخن می گفتند.

در اندک مدتی چاه های نفت یکی بعد از دیگری حفر و انبارها و کارگاه هایی بزرگ برپا شد، و خط آهن مسجدسلیمان، "ورک شاپ چشمه علی"5 را به انبوه آب های کارون در "بند قیر" متصل کرد تا تجهیزات و بارهای گران کشتی های رودخانه پیما، بر محملی روان تر و شتابان تر رهسپار زادگاه نفت شود.

شير چاه شماره يك مسجد سليمان در مقابل وزارت نفت

باری، اوایل قرن هیدروکربور بود و فوران چاه نمره یک، وجود ذخایر بی بدیل نفت خامی را نوید می داد که بی نیاز به دستگاه های مکنده، به فراز آمده و قادر بود بدون استفاده از تلمبه، مسافتی نسبتا طولانی را نیز بپیماید تا به مخازن تفکیک یا محل انباشت برسد؛ وجود یک چنین فشاری در چاه های نفت ایران هم شگفت انگیز و هم امیدوار کننده بود؛ اما از آنجا که در سرزمین های نفتی عمر جوانی کوتاه است و ابدی نیست، فشار افسانه ای مخازن نفتی مسجدسلیمان نیز بتدریج فروکش کرد و چاه هایی که در برنامه استخراج غیرصیانتی، رکورد دار تولید روزانه 25 هزاربشکه بودند، بزودی از نفس افتادند تا صرفا نشانه هایی از دوران با شکوه ایلغار کمپانی نفت انگلیس و ایران باشند و کاشفان فروتن نفت خام، هنگام عبور از مقابل آنها، کلاه از سر خود بردارند! 6

از آن روزگار تا به امروز چهره ی جهان صنعتی و بویژه کشور ما به برکت این ماده ی گران بها،دگرگون شده و رو به آبادی نهاده است اما این چاه صاحب قران، همان است که بوده، فروکاسته که نیفزوده است، تغییری هم اگر بر چهره ی او عارض شده، تاثیر آفتاب و گذر زمان است که رنگ از رخ او پرانده است ورنه چاه همان چاه است و شهر همان شهر و روزگار محله های "نمره هشت" و "کلگه" و "پشت برج" همچنان بر مدار ملالت می گردد.

آری از آن زمان که غرش لوکوموتیو نفت، خواب آرام و رازآلود سنت را در این دیار به بیداری پر اضطراب مدرنیته بدل کرد، افزون بر یک قرن می گذرد؛ در این مدت مسجدسلیمان، شهر برآمده از دل نفت، از جایگاه شهر اولین ها به رتبه ی آخرین ها تغییر موقعیت داده است. با این وجود هر سال در پنجم خرداد، با یک سینه سخن، علاقمندان به پیشرفت و توسعه زادبوم را به مهمانی چاه نمره یک می برد تا ضمن یادآوری نقش بی بدیل خود در پیشرفت و آبادانی کشور، آسیب های غفلت از توسعه متوازن و عمل نکردن شرکت های بزرگ به مسئولیت های اجتماعی را گوشزد نماید.

شهری که جفا برد و ملامت کشید و خوش نمود تا رسم وفاداری زنده بماند، هم اکنون موزه ی تاریخ تحول صنعت نفت خاورمیانه است.

مسجدسلیمان با گنجینه های ارزشمند چهارگانه اش شامل: اثر ملی چاه نمره یک به شماره ٣٦٠٩ ، کارخانه گوگردسازى معروف به جى پى (Sulfure Gas Plant) با افزون بر 75 سال قدمت، کارخانه تقطیر نفت (Topping Plant) از قدیمی‌ترین واحدهای صنعتی کشور و کارخانه برق تمبی، اولین نیروگاه برق آبی خاورمیانه، شما را نیز به تماشای سیر تحول و تکوین این صنعت دیرپا فرا می خواند.

علمدار متولي

(1) جرج رینولدز مهندس حفار و کاشف نفت در ایران و بعدها نخستین رییس کل مناطق نفت خیز

(2) الله داد مهوش کارگزار ایرانی شرکت نفت انگلیس و ایران و فرد مورد اعتماد رینولدز

(3) در خزینه محلی واقع در میانه راه شوشتر و مسجدسلیمان که نقش انبار کالا و تجهیزات شرکت را داشت و هم تلگراف خانه ای در آنجا دایر بود

(4) پبده یا پابده غاری معروف در حوالی لالی مسجدسلیمان که براساس کشفیات باستانشناسی یکی از سکونت گاه های انسان عصر سنگ بوده است.

(5) ورکشاپ چشمه علی :مجموعه کارگاهی و انبارهای مواد غذایی کمپانی در محله چشمه علی مسجدسلیمان

(6) چاه شماره هفت که به سبب تولید خارق العاده ،شیر های سرچاهی آن به دفتر مرکزی شرکت در لندن ارسال و نصب شد و هرکه از مقابل آن می گذشت به احترام کلاه از سر خود بر می داشت. این شیر در سال 87 به ایران بازگردانده و مقابل ساختمان وزارت نفت نصب شد

تصویر نویسنده خوزتوریسم

نفتون تاریخی از جنس نفت

نفتون تاریخی از جنس نفت

در تاریخ ۲۸ ماه مه سال ۱۹۰۱ میلادی، در زمان سلطنت مظفرالدین شاه قاجار، ویلیام ناکس دارسی، تاجر بزرگ طلا در انگلستان امتیاز کشف نفت ایران را از آن خود کرد، فوران نفت از نخستین چاه نفت ایران و خاورمیانه در تاریخ ۲۵ ماه مه ۱۹۰۸ میلادی پنجم خردادماه ۱۲۸۷ تحول عظیمی در اقتصاد ایران و خاورمیانه پدید آورد.

با ورود کارشناسان نفتی از انگلیس، نخستین شهر پیشرفته و مدرن ایران در منطقه‌ای به نام مسجدسلیمان یا نفتون سابق تأسیس شد. همزمان با آن بسیاری از نخستین‌ها و اولین‌های کشور و ده‌ها منطقه تفریحی و رفاهی در آن به وجود آمد. اولین‌هایی همچون نخستین کارخانه گوگردسازی خاورمیانه، نخستین تصفیه‌خانه آب ایران، نخستین کارخانه تولید برق در ایران و خاورمیانه، نخستین راه‌آهن، نخستین فرودگاه مسافربری، نخستین و مجهزترین بیمارستان کشور، نخستین کلوب تفریحی، نخستین پیست دوچرخه‌سواری، نخستین استخر شنا در ایران، نخستین باشگاه گلف، نخستین زمین رسمی فوتبال و… شهری که پنجاه سال قبل به دلیل حضور مستشاران خارجی به پاریس کوچک شهرت یافته بود و به موجب امکانات بسیار آن، افراد فراوانی از نقاط مختلف ایران و حتی هند و پاکستان برای اشتغال به این شهر آمده بودند تا مهاجرپذیرترین شهر در ایران باشد.

شهری که بسیاری از اولین‌ها را در کشور داشت امروز زیر بار مشکلات کمر خم کرده، تا از لحاظ مشکلات یکی از گرفتارترین شهرهای ایران بشمار آید.

مسجد سلیمان سومین هاب پتروشیمی کشور بعد از عسلویه و ماهشهر است، اما با گذشت سلها از ثبت اولین چاه نفتی خاورمیانه در آنجا، نفت هیچ سودی برای مسجدسلیمان نداشته است. از ۵۶۰ حلقه چاه نفت موجود در مسجد سلیمان، اکنون حدوداً از ۴۰ حلقه چاه در آن بهره‌برداری انجام می‌شو

د. به دلیل عدم توجه به صنایع پایین دستی به واسطه تمرکز بر نفت خام، امروز شاهد فقدان صنایع و کارخانه‌های مختلف و بحران بیکاری در شهرستان هستیم.

بیکاری مشکلات بسیاری برای مردم به وجود می‌آورد. این شهرستان با اینکه دارای منابع بزرگ زیر زمینی گاز است، فاقد لوله کشی گاز در بعضی از مناطق آن است. بوی گازهای سمی نشت شده از زمین، تنفس را دچار مشکل می‌کند.

استفاده غیر مجاز از گازهای غیر استاندارد منجر به رها شدن بخش قابل توجهی گاز در فضای شهر و برخی روستاهای منطقه شده است.

این شهر به واسطه کشف نفت در آن، شهر اول مدرن کشور به شمار می‌رود، اما بعد از استخراج بی محابای نفت از میادین نفتی مسجدسلیمان و کاهش حجم آن، به شدت روند نزولی خود را طی کرد به گونه‌ای که امروزه با روند نزولی جمعیت، بالاترین آمار بیکاری (بیش از ۴۳ درصد) را دارد. اما شاید در گذشته کمتر کسی گمان می‌کرد با گذشت زمان مسجد سلیمان دچار مشکلات عدیده‌ای برای زندگی مردم آن شود تا ساکنین آن برای مهاجرت و ترک شهرشان لحظه شماری کنند. شهری که دست‌کم در ۶۷ مورد از جلوه‌های توسعه مدرن در ایران، پیشگام و نخستین بوده، حالا نامش را در فهرست مناطق کمتر توسعه یافته و محروم، در صدر جدول‌ها می‌نویسند.

کلکسیونی تمام عیار از آلودگی‌های زیست‌محیطی؛ زمین آلوده به نفت و هوای آکنده از گازهای سمی و هزاران واحد مسکونی در مناطق نفتی که در انتظار جا به جایی‌اند. این شهر بعد از سال‌ها استخراج ذخایر با ارزش نفت به این وضعیت وخیم رسیده است. بسیاری از تحلیل‌گران بر این باورند که روزگار مسجدسلیمانی‌ها، روایت زندگی آدم‌هایی است که نفت خوشبخت‌شان نکرده است. و این سرانجام شرکت شهری است که با تکیه بر اقتصاد تک‌پایه، نفت موفق به ایجاد مشاغل مختلف، تنوع اجتماعی و هویت مدرن شهری مستقل شده بود و با زوال منبع اصلی اقتصاد، یعنی نفت، رو به زوال گذاشته و روزگار شکوهش گذشته است.

با دیدن وضعیت این شهر نفتی می‌توان در مورد فردای کشور به عنوان یکی از مهمترین تولید کننده و صادر کنندگان نفت در جهان و پایان ذخایر سوخت فسیلی در آن هشدار داد. و سرگذشت این میدان نفتی را با مقیاسی بزرگ‌تر به کل ذخایر نفتی کشور و روزگار پس از اتمام آن تعمیم داد.

پرچم جمهوری اسلامی ایران در نزدیکی چاه شماره 14 زیلائی در منطقه خاک سرخ در شهرستان لالی نصب شده است.خط لوله انتقال نفت در کنار جاده منتهی به منطقه عشایر نشین در حومه شهرستان لالی دیده می شود. خطوط لوله انتقال نفت در کنار جاده ها در شهرستان مسجد سلیمان و لالی همه جا دیده می شوند.خطوط لوله های انتقال نفت به سمت شرکت پتروشیمی زیلائی در حومه روستای هفت شهیدان کشیده شده است. در حالیکه فلر روشن بزرگی در امتداد آنها دیده می شود.رضاقلی چهرازی 80 ساله، در حالیکه با چوب دستی اش لوله انتقال گاز را نشان می دهد در باره مشکلات بیشمارمنطقه علیرغم وجود منابع نفت و گاز صحبت می کند. او با همسرش پروانه قیصری، که 50 سال دارد در حال استراحت در اطراف روستای گزین در حومه نفت سفید هستند. شغل آنها دامداری و کشاورزی است.زن روستایی لاله زار اسلانلو، 57 ساله (راست) به همراه مادرش زینب اسلانی 80 ساله برای جمع آوری علوفه برای گاوهایشان به علفزاری که در حومه شهرستان هفتکل لوله های انتقال نفت از آن می گذرد، آمده اند. خانم اسلانلو در باره مشکلاتشان چنین می گوید: نفت و همه چیز از اینجا می رود ولی دستهای ما خالیست و هیچ چیز نداریم. هفت بچه دارم که چهار تایشان لیسانس و فوق لیسانس هستند ولی بیکارند. کوره آهک و معدن سنگ داریم اما بدلیل نداشتن پول و عدم تهیه ماشین آلات کار تعطیل شده است.نمائی از تاسیسات چاه نفت شماره 14 زیلائی واقع در حومه شهرستان لالی.خطوط لوله های انتقال نفت و گاز در خارج از شهر مسجد سلیمان.نمایی از تاسیسات قدیمی ترین پالایشگاه خاورمیانه (بی بیان) و کارخانه گوگرد سازی در شهر مسجد سلیمان واقع شده است. بخشی از دودکش کارخانه گوگرد سازی آن در زمان جنگ ایران و عراق مورد اصابت موشک جنگنده های رژیم بعثی قرار گرفته بود. این پالایشگاه که تا سال 1352 مورد بهره‌برداری قرار می‌گرفت. از آن زمان به بعد به دلایل مختلفی استخراج و بهره‌برداری از آن متوقف شد.نگهبانان پشت درهای بسته قدیمی ترین پالایشگاه خاورمیانه (بی بیان) در شهر مسجد سلیمان ایستاده اند.بخشی از تاسیسات قدیمی ترین پالایشگاه خاورمیانه (بی بیان) در شهر مسجد سلیمان.نمایی از شهر مسجد سلیمان بر فراز محله قدیمی کلگه.نمایی از چاه گاز ترش ژوراسیک 315 در حومه شهر مسجد سلیمان که دود سیاهی پس از خاموش شدن آن به هوا متصاعد می شود. نشت گاز ترش و استنشاق آن توسط جانداران خصوصا انسان سبب حمله گاز اسیدی H2S به مخاط بینی شده و در زمان بسیار کوتاهی کارایی یاخته های مخاط بینی را کاهش می دهد و در نتیجه حس بویایی را از کار می اندازد و در غلظت زیاد سبب مرگ می شود.نفت خام سیاه برای تیره کردن رنگ خاک بر زمینهای گلف در شهر مسجد سلیمان پاشیده شده است. یکی از اولین های این شهرستان باشگاه و زمینهای ورزش گلف می باشد.فاظلاب یکی از محلات مسجد سلیمان درون رودخانه ای که از میان شهر می گذرد تخلیه می شود. دفع آب های سطحی و نداشتن سیستم استاندارد فاضلاب یکی از مشکلات مهم شهر مسجد سلیمان می باشد.کلمه نفتون با حروف انگلیسی بر روی دکه ای در محله قدیمی نفتون نوشته شده است. نفتون یکی از نام های قدیمی مسجد سلیمان است که در بسیاری از نقاط این محله نوشته شده است.خانم سکینه احمد پور (نشسته، راست) و فروزان صالحی در مقابل خانه خود در محله کلگه ایستاده اند. آنها از نابسامانی و مشکلات این محله گلایه میکردند.مرد بختیاری و نوه اش در بخشی از بازار شهر مسجد سلیمان دیده می شوند.زنی در حال عبور از یک خیابان در مرکز شهر مسجد سلیمان است.پیرمرد بختیاری در حالی که چوب دستی اش را در دست گرفته در حال استراحت در پیاده رویی در بازار شهر مسجد سلیمان است.زن سرپرست خانواده کتایون اسفندیاری برای کسب روزی خود و فرزندانش نان های ساج دستپخت خود را در بازار شهر مسجد سلیمان می فروشد.انعکاس عابرین بر روی شیشه یک فروشگاه مانتو و لباس در بازار شهر مسجد سلیمان افتاده است.زنان بختیاری از منطقه اندیکا در ایستگاه ماشین های منطقه خود در شهر مسجد سلیمان به انتظار نشسته اند.مردان بختیاری از راست، بارانه رضایی 70 ساله، فتح الله کیانی 65 ساله و علی عباس کریمی برای استراحت و گذراندن وقت در مقابل مغازه بسته ای در محله کلگه نشسته اند.تصاویری از شهدای شهر مسجد سلیمان که در جنگ تحمیلی شهید شده اند، برروی پرچم جمهوری اسلامی ایران بر دیواری در محله کلگه کشیده شده است.نمایی از محله کلگه که حفره عمیقی به دلیل فرو نشست زمین در آن بوجود آمده و به دلیل نداشتن حفاظ مناسب اهالی و کودکان محل هر لحظه در خطر افتادن درون آن قرار دارند. فاطمه سلطانی 88 ساله در حالیکه مقابل خانه قدیمی شرکت نفت در روستا نفت سفید نشسته، با همسایه خود کنیز آستریکی 94 ساله در حال صحبت است. زینب نجات جلیلی 7 ساله در حال بازی با وسایل ورزشی در پارک محله کلگه در شهر مسجد سلیمان است.تصویر رنگ و رو رفته چاه شماره یک نفت و دکل استخراج آن بر روی دیواری در محله کمپ کرسنت شهر مسجد سلیمان نقاشی شده است. تصاویر اولین چاه نفت، تاسیسات و پالایشگاه و نیروگاه برق و سایر اولین ها که درگذشته بر دیوارهای مناطق مختلف شهر مسجد سلیمان نقاشی شده به صورت رنگ و رو رفته دیده می شوند.حمحمد قنبری(چپ) 72 ساله و اسماعیل جلودار(راست) 50 ساله بیرون از خانه قدیمی شان در روستای نفت سفید که مشعلی مقابل آن افروخته است مشغول کار هستند.نمایی از استخر قدیمی روستای نفت سفید که برای استفاده کارکنان شرکت نفت و خانواده هایشان ساخته شده بود دیده می شود. این استخر و بسیاری از امکاناتی که در گذشته برای رفاه حال ساکنین نفت سفید ایجاد شده بودند با گذشت زمان و عدم رسیدگی تخریب شده اند.نمایی از حیاط خانه های تخریب شده کارکنان شرکت نفت در روستای نفت سفید که با لئینی مشهور بودند، دیده می شود. برخی از این خانه ها توسط اهالی این روستا به عنوان آغل دام هایشان مورد استفاده قرار می گیرد.محمد یوسفی 13 ساله، (چپ) و پسر عمویش ابوالفضل یوسفی 4 ساله  بر روی شیر چاه پلمپ شده نفت که در کنار دیوار خانه ای در محله نفتون در شهر مسجد سلیمان قرار دارد نشسته است.فاطمه سلطانی 88 ساله کنار نوه خود بهگل سلطانی 4 ساله در حیاط یکی از خانه های قدیمی شرکت نفت در روستای نفت سفید ایستاده اند. آنها از این حیاط به عنوان آغل گوسفندانشان استفاده می کنند. آنها برای روشنایی آن نیز از مشعل گازی که از زمین برمی آید استفاده می کنند.نمایی از محوطه سوزاندن گاز ترش در نزدیکی روستای نفت سفید، شهر هفتکل در حومه اهواز.

تصویر نویسنده خوزتوریسم

گزارش ایلنا از روزهای تاریک و روشن میراث بان قلعه شوش؛

گزارش ایلنا از روزهای تاریک و روشن میراث بان قلعه شوش؛

شفیع چنانه؛ یادگاری از تاریخ شوش / همسر شایع: گاهی به بعضی اتفاقات می‌خندم و گاهی تمام وجودم اشک می‌شود

در جریان نگارش گفت و گو با جعفر مهرکیان باستان شناس درباره نجات بخشی آثار موزه های هفت تپه، شوش و خود قلعه که پیش تر در ایلنا منتشر شد، به میراث بانی برخوردم که مهرکیان از او تحت عنوان تنها بازمانده قلعه شوش یاد می کرد. بازمانده ای که در دوران جنگ تحمیلی و آتش باران دشمن، حاضر به ترک شهر و رها کردن قلعه نشد.

به گزارش خبرنگار ایلنا، مهرکیان در شرح روایت قلعه شوش و نجات جان خود توسط این میراث بان، او را شایع خطاب می‌کرد. با تحقیق و پرس و جوی فراوان به نام شفیع چنانه رسیدم که از میراث بانان قدیمی قلعه بود. با دوستان زیادی در این باره گفت‌وگو کردم و بیشتر آنها در گفتگوهای متعدد از شخصی به نام شفیع می‌گفتند. در ادامه مسیر و نزدیکی بیشتر با این داستان، دریافتم که آدمی که مهرکیان از او سخن گفته به احتمال زیاد همین شفیع است و خوشبختانه زنده است و در حال حاضر در شوش زندگی می کند.

این گزارش با ثبت خاطرات یکی از پیشکسوتان میراث فرهنگی استان خوزستان در دوران بازنشستگی و یادآوری شرایط حاکم بر قلعه شوش، به واکاوی بخشی مهم از تاریخ قلعه و ناشنیده های تنها بازماندگان این بنای جهانی در دوران پیش از انقلاب ، جنگ تحمیلی و دفاع مقدس می پردازد.

میراث بان قلعه شوش

شفیع چنانه «شایع» در سال ۱۳۱۱ در یکی از روستاهای چنانه شوش متولد شد. او تا سن ۱۹ سالگی در روستای زادگاهی به کار کشاورزی مشغول بود ولی به سبب شرایط معیشتی و کمبود امکانات در روستا به ناچار به شوش مهاجرت کرد. در شوش به خدمت نظام وظیفه اعزام و در سال ۱۳۳۲ با اتمام دوران سربازی به استخدام گروه باستان شناسان فرانسوی درآمد.

وظیفه او نگهبانی از قلعه دمورگان بود و آن گونه که خود می‌گوید پیش از استخدام، حراست قلعه را علی یزدان فر و احمد قهرودی بر عهده داشتند. اما با این تفاوت که نامبردگان وظیفه پاسبانی از کل آثار باستانی را بر عهده داشته و شفیع چنانه اختصاصا مامور مراقبت از قلعه بود. به دلیل کمبود امکانات، گرمای فراوان، بیابانی بودن و ناامنی منطقه همواره کمتر کسی حاضر می شد این کار سخت و طاقت فرسا را بپذیرد. اما با در نظر گرفتن تمام مصائب این کار هیچ مانعی باعث نشد تا شفیع چنانه دست از مراقبت بکشد.

او در دو دوره پیش و پس از انقلاب میراث بان قلعه شوش بود و سرانجام بعد از سال ها دلدادگی به میراث فرهنگی، در سال 1372 از کار بازنشسته شد. به دنبال بازنشستگی به دلیل شرایط سخت مالی به کار فروش میوه پرداخت و تا روزی که توان ایستادن داشت، عزتمندانه زندگی کرد. آنها که شفیع چنانه را از نزدیک دیده اند یا با او سخن گفته اند، همواره بر ایران دوستی و عشق شایع به آثار باستانی کشور تاکید داشته و دارند. شوشی ها او را به خوبی می شناسند و در نسل اول کتاب شوش و بزرگان آن « نوشته جعفر دیناروند» یکی از چهره هایی که به عنوان قدیمی ترین نگهبان قلعه به آن پرداخته شده، همین شایع چنانه است.

شروع جنگ تحمیلی و وقایع این دوران مانع از آن نشد تا شفیع چنانه دست از مراقبت بکشد و همواره در طی دوران دفاع مقدس و پس از آن ضمن یادآوری خاطرات تلخ و شیرین همکاران شهید خود، به مرور برخی از رویدادهای این بخش مهم از تاریخ کشور بپردازد.

فاطمه همسر و رفیق سالیان دور شایع

برای گفت و گو با شایع چنانه عازم شوش شدم. پیش از حرکت با ناصر پسر شایع گفت و گوی کوتاه تلفنی داشتم و با هم هماهنگی های لازم را انجام دادیم. در طول مسیر یک ساعت و نیمه میان اهواز تا شوش، ناصر بارها تماس گرفته و موقعیت مرا می پرسید. به شوش که رسیدم به همراه کبری قربانی دانش آموخته رشته مرمت بناها و بافت‌های تاریخی، علی بویری مدیر پایگاه میراث جهانی شوش و برخی از همکاران به طرف خانه شایع حرکت کردیم. ناصر در ورودی در با خنده رویی منتظر ما ایستاده بود. سلام و علیک‌های معمول را به شکل صمیمانه انجام و وارد خانه شدیم. خانه‌ای کوچک که بنا به گفته پدر و مادر خانواده، زمین آن را پروفسور گریشمن در اختیار آنها گذاشته و پس از گریشمن هیات فرانسوی نیز در ساخت آن به خانواده شایع کمک کرده بود.

وارد خانه که شدیم مردی سالخورده و زمین گیر را دیدم که به همراه همسرش که او نیز توان راه رفتن خود را از دست داده در گوشه‌ای از خانه و در میان جایی که انگار برای مدت زیادی به همین شیوه پهن بوده، نشسته و با پسر، عروس و چند نوه خود در یک خانه کوچک، درست چسبیده به قلعه شوش زندگی می‌کنند. خانواده‌ای از اعراب چنانی خوزستان که بیشتر اعضای آن به لهجه دزفولی حرف می‌زنند و این نکته برایم در همان ساعت اولیه و شروع گفت و گو جالب به نظر رسید. موضوع را که پرسیدم، مادر خانواده دلیلش را مربوط به معاشرت سالیان دور و دراز آنها با همسایگان دزفولی عنوان کرد.

فاطمه چنانه همسر و رفیق سالیان دور و دراز شایع است، متولد 1318 و دارای 5 فرزند پسر و دو دختر. زنی شوخ طبع که با وجودی که زمین گیر شده است، همچنان شیرین حرف می‌زند و در روایت گفته‌هایش با صراحت خاصی مطالب را منتقل می‌کند. وارد گفت‌وگو که می‌شویم از دوران شروع جنگ می‌گوید: جنگ شده بود و عراق به سرعت در حال پیشروی بود. بسیاری از مردم شهر را خالی کرده بودند و آنهایی هم که مانده بودند، در گیر و دار بین رفتن و ماندن بودند. شایع قلعه را محکم چسبیده بود و به ما می‌گفت بروید من می مانم چرا که نمی توانم قلعه را رها کنم. هر چه تلاش کردیم تا او را قانع به رفتن کنیم، نشد. می‌گفت امانت است و نمی‌شود رهایش کرد. ما هم کنار شایع در قلعه ماندیم. پسرم ناصر متولد قلعه است. اوایل جنگ بود، به دنیا که آمد نامش را ناصر گذاشتم. آن وقت‌ها قلعه امکاناتی مثل برق و آب نداشت و تنها ما مانده بودیم و گلوله باران دشمن. در زمان تولد ناصر هیچ کس کنارم نبود و به تنهایی در قلعه زایمان کردم. قلعه شوش در بلندترین نقطه قرار داشت و از بالای دیوارهای قلعه می شد تمام منطقه را دید و تحرکات عراقی ها را مشاهده کرد. بارها به چشم خودم و به روشنی می‌دیدم که عراقی‌ها در شط شنا می‌کردند. کنار شط قدم می‌زدند و صدای آنها را می‌شنیدیم. نه اینکه نمی‌ترسیدیم. ترس بود، چرا که ما در مسیر مستقیم گلوله‌های دشمن قرار داشتیم و خاطرم هست که یکبار شایع برای آوردن آب رفته بود از ناحیه فک و کمر مورد اصابت ترکش قرار گرفت و زخمی شد که او را به کمک سربازان ارتش به بیمارستان انتقال و مداوا کردند.

گرم صحبت می‌شود و تازه حرف‌هایش گل می‌کند: در قلعه روزهای تاریک و روشن زیادی را سپری کردیم. بند بند این قلعه را می‌شناسم. اگر شایع برای کاری قصد بیرون رفتن از قلعه را می‌کرد، من و پسرهایم مراقبت قلعه را بر عهده می‌گرفتیم و این به بخشی از زندگی ما تبدیل شده بود. مرور دوران زندگی در قلعه، نبود آب و امکانات، آتش باران دشمن، زخمی شدن شایع، در تیررس بودن و امید به پیروزی، هنوز هم بعد از این همه سال برای من و دیگر اعضای خانواده با حسرت و اشک و آه دنبال می‌شود. گاهی به بعضی از آن اتفاقات می خندم و گاهی تمام وجودم اشک می‌شود. آن وقت‌ها در شرایط سخت و نبود امکانات نان می‌پختم، تنور خانه را که گرم می‌کردم می‌دانستم که بوی نان تا چند صدمتری قلعه می‌رود. به همین خاطر سهم سربازانی که در نزدیکی قلعه بودند را نیز کنار می‌گذاشتم و برای آنها نان گرم و تازه می‌فرستادم.

ناصر هم داستان پخت نان در قلعه توسط مادر و تقسیم بین سربازان را از یک ایثارگر در اصفهان شنیده و حالا او هم آرام و همراه با لبخند وارد گفت‌وگوی ما می‌شود:« سمت چپ ورودی قلعه اتاق محل تولدم است. در تاریخ 1360/10/2 در قلعه شوش متولد شدم. هنوز هم برایم پر از خاطره است. هیچ اتفاقی از قلعه را فراموش نکرده‌ام. پدر و مادرم بارها از زمان تولد و شرایط جنگی و اتفاقات آن دوران برای ما و دیگر اعضای خانواده صحبت کرده‌اند. داستان آمدن آیت الله خامنه‌ای و پیش از آن محسن رضایی را از پدرم شنیدم. پدرم می‌گفت که یک روز، درب قلعه زده شد. درب را باز نکردم. چند سرباز پشت در بودند. اصرار به ورود و دیدبانی از بالای قلعه داشتند. از آنجایی که پدرم بسیار امانت دار بود حاضر به باز کردن درب قلعه نمی شود و به آنها می گوید نگهبان آثار فرهنگی هستم و نمی‌توانم به کسی اجازه دهم وارد قلعه شود. آنها به پدرم گفتند اگر نتوانیم از موقعیت قلعه برای رصد موقعیت دشمن استفاده کنیم، عراقی‌ها به زودی قلعه را می‌گیرند و آن وقت چیزی به عنوان میراث به جا نخواهد ماند که از آن مراقبت کنید. به همین دلیل پدرم که نگران امانت مردم بود در را باز کرد. پس از ورود پدرم شنید که او را محسن رضایی خطاب می‌کنند. در همان دوران آیت الله خامنه‌ای نیز به همراه یک نفر دیگر برای بررسی موقعیت منطقه پیش از عملیات فتح المبین وارد قلعه شدند. پدر، مادر و برادرهایم این خاطره را خوب به خاطر دارند. می‌گویند هر چه اصرار به خوردن چای و نشستن کردند، آیت الله خامنه‌ای نپذیرفت و می گفت که زمان را نباید از دست داد. مادرم تعریف می‌کرد که در زمان خروج از قلعه به هر کدام از برادرهایم و من اسکناس های ده تومانی داد. من این خاطره را شاید برای هزاران نفر تاکنون تعریف کرده‌ام.»

مادر خانواده که در حال شنیدن حرف های ناصر است با لبخندی حرف‌های او را تایید می‌کند و می‌گوید: در زمان جنگ، نیروهای ما بسیاری از غنیمت‌های گرفته شده را به داخل قلعه منتقل می‌کردند، جالب است که شایع با همان حساسیتی که در مراقبت از اشیای تاریخی به خرج می‌داد، محافظ امانتی‌های تازه نیز شده بود و به ما هم تاکید داشت که در نبود من کسی حق ورود به قلعه را ندارد.

او ادامه می‌دهد: شایع کارگر و دم دست فرانسوی‌ها بود. آن وقت‌ها چیزی به نام بیمه وجود نداشت. رومن گریشمن که نگران آینده کارگران شاغل در محوطه پس از رفتن خود و دوران بی‌کاری و بازنشستگی آنها بود، به ما قطعه‌ای زمین در پایین قلعه داد که بروید و برای خودتان در این زمین خانه‌ای بسازید. هم سرپناهی داشته باشید و هم تا پایان عمر مراقب آثار باشید. بعد از رفتن گریشمن و آمدن تیم باستان شناسی جدید، جان پرو وقتی شرایط نابسامان و کیفیت پایین خانه ما را دید، از آجرهایی که برای موزه تهیه شده بود و مورد استفاده قرار می‌گرفت، مقداری را در اختیار ما گذاشت و به کارگرها دستور داد تا به ما کمک بیایند و آمدند تا این خانه‌ای که هم اکنون در آن زندگی می‌کنیم را بهسازی کرده و هنوز به همان شکل قدیمی باقی مانده است.

در حین گفت و گوهای میان من و خانواده، شایع آرام و در سکوت خود فرو رفته و چیزی را زیر لب زمزمه می‌کند. ساعت را که نگاه می‌کنم، خانواده صمیمی شایع اصرار به ماندن و صرف نهار می‌کنند. باید به اهواز بر می‌گشتم، از خانواده چنانه و عمو شایع خداحافظی کرده و برای دیدن خانه و محل تولد ناصر به سمت قلعه حرکت می‌کنم. در قلعه به مرور خاطرات ناصر و برادرهایش م‌ پردازیم و با کلی حرف نگفته از او و قلعه خداحافظی می‌کنم.

این را هم اضافه کنم که در زمان خروج فرانسوی‌ها تا مدت‌ها خبری از حقوق نبود. شایع برای ماه‌های بسیاری حقوقی دریافت نکرده بود ولی هرگز قلعه را رها نکرد و نرفت. اما عشق به میهن و تلاش برای حفظ و نگاهبانی از میراث باستانی کشور باعث شد تا شایع بدون هرگونه کمک و امتیازی، تا پایان کنار قلعه بماند و قلعه را رها نکند.

گزارش: بهنام رضایی مالمیر/ایلنا

photo_2023-05-22_21-27-41

تصویر نویسنده خوزتوریسم

طبیعت بهاری سد کارون ۳ و ۴

طبیعت بهاری کارون سد ۳ و ۴

سد کارون یکی از مهم‌ترین سدهای تأسیس شده در ایران است. در واقع سد کارون به دو سد کارون ۳ و کارون ۴ تفکیک می‌شود. این سد بسیار مهم، بر روی رودخانه کارون بسته شده.

زاگرُس رشته کوهی است که از غرب تا جنوب غربی فلات ایران کشیده شده‌است. این رشته‌کوه از کرانه‌های دریاچه وان در جنوب شرقی ترکیه آغاز شده و پس از گذشتن از استان‌های آذربایجان غربی، لرستان، همدان، مرکزی، اصفهان، فارس، کردستان، کرمانشاه، ایلام، کهگیلویه و بویراحمد، چهارمحال و بختیاری، خوزستان و تا استان‌های کرمان، بوشهر و هرمزگان ادامه می‌یابد.

کوه‌های استان چهارمحال و بختیاری که برخی از آنها غالباً پوشیده از برف است، منبع و منشأ رودهای پرآب و طولانی کارون و زاینده رود هستند که به ترتیب به سوی خوزستان و اصفهان روان است. رود کارون دارای سرشاخه‌های متعددی به نام‌های رودخانه‌های بهشت آباد، کوهرنگ، سبزکوه، ونک، بازفت و لردگان و زاینده رود نیز دارای سرشاخه‌های دیگری به نام‌های دیمه، میان رودان، توف سفید، نعل اشکانان، تنگزی و خرسانک است. که سدهای کارون ۳و ۴ در منطقه مرزی چهارمحال و بختیاری و خوزستان بر روی رود کارون احداث شده‌اند.

از سد کارون به عنوان یکی از بزرگترین سدهای ایران یاد می‌شود و در حال حاضر نیروگاه این سد با تولید سالیانه بیش از ۴ هزار میلیون کیلووات ساعت انرژی، به عنوان یکی از بزرگترین نیروگاه‌های برق آبی کشور شناخته می‌شود. در واقع هدف از تأسیس این سد، تأمین بخشی از برق کشور و کنترل سیلاب‌های مخرب بوده است که خوشبختانه سد کارون توانست به این دو هدف دست پیدا کند.

عکس:مهرداد صفرپور دهکردی/مهر

طبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسسد کارون۳طبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسسد کارون۴طبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرسطبیعت بهاری زاگرس

تصویر نویسنده خوزتوریسم

ناگفته‌هایی از نجات آثار موزه‌ها در روزهای آغاز جنگ ایران و عراق

ناگفته‌هایی از نجات آثار موزه‌ها در روزهای آغاز جنگ ایران و عراق

در طول تاریخ هرکجا با نام جنگ برخورد می‌کنیم، خرابی، ویرانی و مرگ در برابر دیدگان ما صف می‌کشند. در این میان هستند آدم‌هایی که برای نجات شهر، سرزمین و یا بخشی از آثار تاریخی یک کشور، بدون ترس و واهمه‌ای و با دانش و هنرشان ، بخشی از تاریخ را می نویسند.

به گزارش خبرنگار ایلنا از خوزستان، یکی از عمده‌ پرسش‌هایی که در اولین برخورد با یک اثر و یا بازدید از یک بنای تاریخی ذهن را درگیر می کند، این است که هویت فرهنگی در طول تاریخ با گذشت از چه فراز و نشیب‌هایی به دست ما رسیده و بر او چه گذشته است. چه کسانی برای نجات و چه افرادی در مسیر نابودی آن گام برداشته‌اند. آثاری که اگر لب وا کنند، بدون تردید از نام های بی‌شماری خواهند گفت که از آغاز حیات تا زمان پیدایش، مرمت و مراقبت او را همراهی کرده‌اند و بخش عظیمی از حافظه حیات تاریخی او را به خود اختصاص داده‌اند.

جعفر مهرکیان‌تال‌بلاغی متولد آبادان است که پیش از ورود به حوزه باستان‌‍شناسی در رشته حقوق پذیرفته شد، اما به دلیل علاقه به تاریخ و باستان‌شناسی از رشته حقوق چشم پوشید و برای کسب دانش باستان‌شناسی وارد دانشگاه تهران شد. در دانشگاه از دروس تخصصی اساتید شناخته‌ شده‌ای مانند عزت‌ الله نگهبان‌، پرویز ورجاوند، سیمین دانشور، بهرام فره‌وشی، هیندوصادق کوروس (استاد آمریکایی مصری تبار)، صادق شاپور ملک‌شهمیرزادی، مستوفی، مسعود گلزاری، منوچهرستوده، سوسن بیانی، لطیف ابوالقاسمی، فرخ ملک‌زاده، ملکه ملک‌زاده‌‌یانی، یوسف مجیدزاده و محمدیوسف کیانی و دروس عمومی و فرعی اساتیدی مثل شفیعی‌کدکنی، عبدالحسین زرین‌کوب، باستانی‌پاریزی، هما ناطق، داریوش شایگان، رضا داوری و شیرین بیانی کسب دانش کرد.

در شرح کشفیات باستان‌شناسی و ثبت آثار در مناطقی مانند خوزستان (دشت سوسن، عمارت منسوب به اتابکان، اشکفت‌سلمان، کول‌فرح، محوطه شمی، عمارت نورآباد در ایذه...، کمپ پمپ بنزین شوش، چغازنبیل، فلک‌الافلاک خرم‌آباد، مسجد رانگونی‌های آبادان، نجات‌بخشی آثار موجود در قلعه و موزه‌های شوش و هفت‌تپه) در دوران آغازین جنگ تحمیلی تلاش زیادی انجام داد.

در این نوشتار ، ضمن شرح و بررسی بخشی از تاریخ موزه‌های جنوب و جنوب‌ غرب کشور در دوران آغازین جنگ تحمیلی، به ثبت ناگفته‌هایی از جعفر مهرکیان، باستان‌شناس ایرانی و عضو کمیته نقش برجسته‌ها و کتیبه‌های سازمان میراث‌فرهنگی، نماینده و عضو هیأت‌رئیسه اولین انجمن باستان‌شناسی ایران و عضو انجمن ایران‌شناسی اروپا پرداخته شده تا علاقه‌مندان به تاریخ، میراث‌فرهنگی و کسانی که برای بازدید به موزه‌های باستان‌شناسی این مناطق سفر می‌کنند با این آثار بیشتر آشنا شوند؛ آثاری که هر کدام در شرایط خاصی قرار داشته و کسانی بودند که در برهه‌های مختلف تاریخ در کنار موزه‌ها ماندند و این مهم را با صرف هزینه‌های بسیار به نسل امروز رساندند.

در ادامه برای شناخت بهتر از دوران آغازین انقلاب و جنگ تحمیلی به تلاش‌هایی که توسط چند باستان‌شناس ایرانی برای نجات آثار هنری و میراث‌فرهنگی کشورمان صورت گرفت نیز در قالب هفت اپیزود خواهیم پرداخت.

انقلاب...

در روزهای پیروزی انقلاب اسلامی میراث‌فرهنگی درگیر شرایط ویژه خود بود وحال و روز چندان خوبی نداشت. در روزهایی که چیزی با عنوان و نام سازمان میراث‌فرهنگی وجود نداشت، همه رویدادها در مسیر رکود سیر می‌کرد. آن‌چه در این میان به چشم می‌خورد، فقط یک مرکز باستان‌شناسی ایران بود و موزه ایران باستان هم جزئی از همین مجموعه به حساب می‌آمد و یک اداره‌کل حفاظت از آثار باستانی و تاریخی که ساختمانی مجزا داشت. یک اداره‌کل موزه‌ها هم بود که این مجموعه هم به شکل مجزا اداره می‌شد. نیروهای شاغل در اداره‌کل حفاظت از آثار باستانی و تاریخی که بعدها به دفتر آثار تاریخی تغییر نام پیدا کرد، به همراه نیروهای مرکز باستان‌شناسی که دفتر آن در همسایگی وزارت امور خارجه بود برای گفت‌وگو و همبستگی‌های دوران انقلاب همیشه دورهم جمع می‌شدند. بین این افراد یک جور رفاقت و دوستی ویژه‌ای شکل گرفته بود.

طی این جلسات و باوجود رکود روزهای آغازین در حوزه کاری، جلسات همچنان برقرار بود. کارخاصی نبود و ما بیشتر وقت خود را به گفت‌وگو در دفتر و پیرامون مسائل روز جامعه و حال و هوای انقلاب می‌گذراندیم. من، جعفر مهرکیان، تازه از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده بودم و با یک روح سرکش سرم برای کارهای بزرگ درد می‌کرد. این روزها برای بچه‌های باستان‌شناسی روزهای ویژه‌ای بود. در این بین، خیلی‌‌ها دچار یک دلهره و نگرانی خاص بودند. از آدم‌های آن روزها حسن قره‌خانی، حسن رضوانی، حسن رضوی، رجب لباف را هنوز به خاطر دارم. آدم‌هایی پر از جنب‌وجوش و امیدوار به آینده. این ایام، مرکز باستان‌شناسی به شکل شورایی اداره می‌شد ولی رسمیت نداشت و به گونه‌ای بود که درقالب رئیس و کارمند نمی‌گنجید.

مهرآباد...

بعدازظهر یکی از همین روزها که با دوستان دیگر درحال خوردن ناهار بودیم، با یک صدای مهیب و هول‌انگیز مواجه شدیم. صدا، صدای انفجار بود. با شنیدن صدا، آرامش ساعت ناهار ما از هم پاشید و همگی به سمت خیابان دویدیم.

خبرها به سرعت حکایت از این داشت که فرودگاه مهرآباد مورد اصابت حمله موشکی قرار گرفته است. با عجله به طرف فرودگاه راه افتادیم. درست شبیه دسته‌‌های سینه‌زنی، ماشین پیدا نمی‌شد. ما به سمت مرکز صدا می‌رفتیم. عراق حمله خود را شروع کرده بود. البته پیش از این نیز از تحرکات حزب بعث در مرزها خبرهایی به ما رسیده بود و چندان بی‌اطلاع نبودیم. از آنجایی که خوزستانی بودم، از شرایط منطقه کاملاً خبر داشتم. خبرهایی نیز از حمله دشمن به موزه آبادان به گوش ما رسیده بود و بر نگرانی‌های ما می‌افزود.

شنیده بودم که عراق بدون هدف به شهرهای مرزی شلیک می‌کند و برخی از این شلیک‌ها به موزه آبادان درنزدیکی احمدآباد اصابت کرده است. این روزها ما در تهران و در خیابان اسکندریه شمالی زندگی می‌کردیم. هر لحظه خبرهای تازه‌ای از خوزستان به ما می‌رسید و بر دلهره ما درخصوص مناطقی مانند شوش و آبادان می‌افزود. عراقی‌ها به سرعت به جاده اندیمشک و حوالی شوش رسیده بودند و از سرعت پیشروی خود تعجب می‌کردند.

جنگ آغاز شده بود و مردم دسته‌دسته و گروه‌گروه به شکل داوطلبانه به سمت مناطق جنگی حرکت می‌کردند. اخبار این حرکت‌ها هر لحظه منتشر می‌شد و ما که تازه از نگرانی‌های تخریب تخت جمشید رها شده بودیم، باتوجه به شنیده‌هایی که از خوزستان درخصوص خطراتی که ممکن بود متوجه آثار و اشیای موجود در این منطقه و دیگر مناطق شود، دچار یک سر در گمی همراه با تشویش شده بودیم. دورانی که هرگز از خاطر ما حذف نخواهد شد و همواره با ما در همه این سال‌ها زندگی کرده است.

​این چند نفر....

نگرانی‌های خود درباره شرایط ویژه در خوزستان و نیاز به سرعت‌بخشی در نجات آثار و اشیای فرهنگی موجود در منطقه را به گوش رئیس‌د‌فتر آثار تاریخی ، باقر آیت‌الله‌زاده‌شیرازی رساندیم. درهمین زمان اگر درست به خاطرم مانده باشد، ابوذری رئیس مرکز باستان‌شناسی بود؛ اما نام رئیس اداره‌کل موزه‌ها را به خاطرم ندارم. با مشورت‌ها و رایزنی‌هایی که انجام شد، موافقت شد که چند نفری به شکل داوطلبانه برای انتقال و نجات‌بخشی آثار موجود در موزه‌های خوزستان و لرستان به سمت این مناطق حرکت کنند.

زنده‌یادان یزدان کوشان‌فر و احمد امیری از طرف دفتر آثار تاریخی (اداره‌کل حفاظت) و من (مهرکیان) از طرف مرکز باستان‌شناسی ، قرار شد با یک دستگاه لندرور و یک راننده از طرف اداره‌کل موزه‌ها، با چندتا کارتن، مقداری سیم سرب، پنبه و مقداری لوازم ابتدایی به طرف خوزستان راه بیفتیم و راه افتادیم. همه وجود ما کنجکاوی بود و شوق یک کار بزرگ همه ذهنم را گرفته بود.

خوزستان...

ما با یک لندرور که نه چراغ داشت و نه نایی برای راه رفتن، از تهران به سمت خرم‌آباد و از آن‌جا به سمت خوزستان حرکت کردیم. یک روز در اراک، یک روزخرم‌آباد و روز سوم به خوزستان (اهواز) رسیدیم. در ورود به خوزستان، فقط صدای غالب شهر، صدای آژیر حمله بود. مردم در حال تخلیه شهر بودند و به جای آن‌ها نیروی مردمی و نظامی بودند که فوج‌فوج به طرف خوزستان برای نجات خوزستان قهرمانانه حرکت می‌کردند و ما تازه به خوزستان رسیده بودیم و کارمان با هزار راه نرفته شروع شده بود.

آشفتگی و سردرگمی همه جا به چشم می‌خورد. با حکم تام‌الإختیاری که در دست داشتیم، از میان خودروهای نظامی در حال عبور به سمت اداره فرهنگ و هنر (ارشاد) حرکت کردیم. در آن زمان، اداره جهان‌گردی و اداره فرهنگ و هنر با هم ادغام بودند و از موجودیت واحدی به نام میراث تا این زمان حرفی نبود. به محض این‌که به در اداره رسیدیم، ترکش‌های خمسه‌خمسه به دیوار مقابل اداره اصابت کردند و با این پیام متوجه شدیم که عراقی‌ها راه پراز دود و آتشی برایمان ترتیب داده‌اند.

وارد یک زیرزمین شدیم؛ می‌گفتند اداره فرهنگ و هنر است. در آن‌جا درخصوص مأموریت محوله با افرادی که بودند صحبت کردیم و گفتیم که برای نجات آثار موزه‌های شوش، هفت‌تپه و آبادان آمده‌ایم.

لوازم موردنیاز خود را با افراد در زیرزمین مطرح کردیم. با شنیدن حرف‌های ما خنده‌شان گرفت! باورشان نمی‌شد در چنین شرایطی برای چنین کاری آمده‌ایم. به ما گفتند که مردم دارند کشته می‌شوند و شما می‌خواهید برای نجات آثار بروید. توضیح دادیم و پیرامون شرایط موجود حرف زدیم. از تنها وسیله‌ای که قولش را گرفتیم یک ماشین سیمرغ بود که می‌گفتند در اختیار موزه شوش است.

یک ماشین بدون چراغ و از کارافتاده و مسیری که نیاز به یک ماشین مجهز داشت و نبود. اما با تمام این حرف‌ها، مسیر ما مشخص بود و هدف همانی بود که به خاطرش به اهواز آمده بودیم. با هزار فکر و خیال از دل اهواز گذشتیم و راه را به طرف هفت‌تپه و شوش کج کردیم.

هفت‌تپه...

پیش از حرکت به سمت مناطق هدف، از راه‌های مختلف نسبت به شرایط موجود و اوضاع و احوال بخش‌های درگیر در جنگ اطلاعات ضد و نقیضی به دست آوردیم. با یکی از ژاندارم‌هایی ‌که درآن زمان در خدمت اداره فرهنگ و هنر اهواز بود در روزی که به این شهر رسیدیم آشنا شدیم و به واسطه این دوست تازه، به اطلاعات خوبی درباره شوش و هفت‌تپه دست پیدا کردیم. نامش ارج بود و از اعراب قهرمان ساکن مناطق جنگی بود. از اهواز تا هفت‌تپه، به اندازه هفت آسمان فکر و خیال با ما بود.

هرکدام از ما با کلی فکر و خیال و این‌که قرار است چه اتفاقی از اینجا به بعد برای ما رخ دهد، وارد منطقه شدیم. با درنظر گرفتن شرایط موجود، مقر خود را در هفت‌تپه تعیین کردیم. تازه کار ما شروع شده بود. هفت‌تپه و موزه این شهر که از یادگارهای دکتر نگهبان بود را به خوبی می‌شناختیم. پیش از رفتن و رسیدن به هفت‌تپه منطقه را کاملاً بررسی کردیم و می‌دانستیم که از امروز دیگر از برق خبری نیست.

با همین ذهنیت بود که در ورود به موزه به هر شکلی که بود با کمک دیگر دوستان با یک سیم و یک لامپ دوازده ولت با استفاده از باطری ماشین توانستیم روشنای مختصری را به داخل موزه ببریم. به دلیل خطرات موجود و احتمال شناسایی توسط دشمن، پشت سر هم به ما اخطارمی‌دانند تا از این روشنایی هم چشم‌پوشی کنیم.

برای شرایط بحرانی و با درنظر گرفتن همه احتمالات به همراه خود از تهران یک چادر برزنتی آورده بودیم. به وسیله پتو پنجره‌ها را مسدود و همه منفذها را گرفتیم تا نور به بیرون درز نکند.

درموزه هفت‌تپه به جز ما هیچ‌ شخصی نمانده بود. یک نفر از آن چند نفری که از تهران با ما آمده بود نیز متأسفانه همین اول راه کنار کشید و به تهران برگشت. بدون راننده مانده بودیم؛ باوجود این و در شرایط حساس جنگی و نبود امکانات، هدف اصلی را در مرحله اول جمع‌آوری و تخلیه آثار موجود در شوش قراردادیم. با رفتن راننده، لندرور بدون راننده و بلااستفاده مانده بود. ماشینی که برای ما که تنها زمان رفت و آمدمان شب بود، حتی نه چراغ داشت و نه ایمنی و تنها امتیازش همان باطری‌ای بود که از آن برای روشنایی داخل موزه استفاده می‌کردیم و اصلاً به ریسکش نمی‌ارزید تا به‌وسیله آن به طرف شوش حرکت کنیم.

شوش...

حیفم می‌آید در شرح وقایع نامی از قلم بیفتد و فراموش شود. خوشبختانه در اوضاع دست‌تنگی و بی‌کمکی، شخصی به نام غلام رستگار به داد ما رسید. می‌گفتند کارمند موزه شوش بود. به کمک ما آمد و رانندگی ما را بر عهده گرفت.

به اتفاق یزدان کوشان‌فر، احمد امیری و غلام رستگار، با یک دستگاه سیمرغ به شکل کورمال‌کورمال و در ساعاتی که احتمال شناسایی ما کمتر می‌رفت به طرف شوش حرکت کردیم. از امروز کار ما حرکت در دل شب از هفت‌تپه و بازگشت پیش از سپیده‌‎دم از شوش بود.

در مسیر برگشت پیش از طلوع خورشید، گاهی با خانواده‌ها و عشایر عربی برخورد می‌کردیم که شبانه برای جمع‌آوری لوازم به جای مانده در خانه‌های خود، وارد شهر می‌شدند و درست در زمان خروج ما در حال وداع با خانه‌های خود و رفتن به یک مکان امن بودند و این تصاویر آشناترین وقایعی بود که هر روز با آن مواجه می‌شدیم. شهر خالی بود، جاده‌ای نبود و تنها راه ممکن از میان مزارع نیشکر می‌گذشت؛ به قول بختیاری‌ها ماشین سیمرغی که در اختیار ما بود، کور بود و هیچ‌گونه چراغی نداشت و باید برای پیدا کردن راه در شب یک نفر از شیشه کناری سرش را بیرون برده و راه را نشان دهد.

این رفتن درست باید پیش از سپیده‌دم اتفاق می‌افتاد. گاهی به شوخی به همدیگر می‌گفتیم که تا صدام خواب است باید حرکت کنیم. گاهی اوقات هم می‌دیدیم که صدام بیدار می‌شد و ما را شناسایی می‌کرد و تا دستش می‌رسید مسیر عبور ما را گلوله‌باران می‌کرد. رفتن و برگشتن‌های ما بیشتر به شوخی با جان می‌ماند.

بعد ازهربار رفتن و برگشتن، باورمان نمی‌شد که سالم برگشته و جان به در برده‌ایم. همین حالا هم گاهی وقت‌ها به آن روزها که فکر می‌کنم متوجه سر پر درد و دل روشن رفقای خودم می‌شوم و به یاد آن‌ها لبخندی به لب می‌آورم. اولین روزی که به شوش رسیدیم، خاطرم هست، وارد موزه که شدیم با یک فضای بی در و پیکر مواجه شدیم. همه رفته بودند، فقط یک نگهبان مانده بود که از قلعه مراقبت می‌کرد و باوجود شرایط جنگی او همچنان مانده بود. وفادار، وفادار و چشم‌هایی که هنوز آن‌ها را به‌خاطر دارم.

یکی از جالب‌ترین موضوعاتی که در همه این سال‌ها بارها و در هر بار یادآوری آن، مرا به تعجب وا می‌دارد، این است که در روزهایی که برای جمع‌آوری اشیاء به موزه رها شده شوش می‌رفتیم، باوجودی که در‌های موزه باز و از هم‌گسیخته‌شده بود و به راحتی می‌شد وارد موزه شد، چیزی با عنوان روحیه نفع‌طلبی به چشم نمی‌خورد و کسی با وجود نبود در و پیکر به طرف موزه هجوم نبرده و اشیا به همان حال مانده و رها شده بودند.

وارد موزه شدیم، به آثار و اشیای موجود نگاه کرده و در تاریکی محض شروع به جمع‌آوری اشیا کردیم. اشیا را در جعبه‌های چوبی به جا مانده ازکاوش‌های فرانسوی‌ها و با امکانات ابتدایی که در اختیار داشتیم، جاسازی می‌کردیم. امکانات چندانی در اختیار ما نبود و همین کار جمع‌آوری، بسته‌بندی و مراقبت هم‌زمان را برای ما سخت می‌کرد.

توان انتقال همه اشیای طبقه‌بندی‌شده را نداشتیم، به همین خاطر مجبور بودیم از میان آن‌ها، انتخاب کنیم. این کار یکی از پردردترین و رنج‌آورترین کارهایی بود که در همه طول حیات با آن مواجه شده بودم. شرایط به‌گونه‌ای بود که به سختی می‌توانستیم به لوازم و تجهیزات موردنیاز دسترسی پیداکنیم. در این میان کمتر کسی پیدا می‌شد که میلی به کمک کردن به ما نشان دهد، ولی با وجود این، ما با سماجت پای کار مانده بودیم. تلاش‌ها در شوش و هفت‌تپه ادامه داشت و در شوش، کار هر روز ما جمع‌آوری آثار و چینش در ماشین سیمرغ و حرکت پیش از سپیده‌دم به طرف هفت‌تپه بود.

در هفت‌تپه از محل دریافت کمک‌های مردمی، کارتن‌های خالی را جمع‌آوری می‌کردیم و اشیا را در این کارتن‌ها با اسفنج‌پاره‌های تشک‌های رهاشده و پنبه و تکه‌های کارتن بسته‌بندی می‌کردیم. این یعنی هنوز تا ارسال آثار، کلی کار انجام نشده وجود داشت و ما سخت در تلاش بودیم تا زودتر از زمانی که در اختیار داشتیم این کار را به سرانجام برسانیم. دست ما از داشتن لوازم و امکانات اولیه و استاندارد خالی بود، هرچه بود خلاقیت فردی در شرایط خاص بود.

به دلیل آمارهای جاسوسان عراقی، هر روز مقرهای نظامی تغییر می‌کردند و ما برای دریافت کمک‌هایی مثل بنزین باید هربار به مکان تازه‌ای مراجعه می‌کردیم. بنزین یکی از عمده‌ ملزومات ما بود و از همین‌روی باید هر دفعه به فرمانداری مراجعه می‌کردیم و هندل پمپ بنزین را برای روشن کردن ژنراتور تحویل گرفته و این به کار هر روزه ما تبدیل شده بود و این تازه بخشی از مصائب ما بود. بدتر این‌که برای پیدا کردن جرثقیل به منظورجابه‌جایی اشیاء سنگین‌وزن به هرکجا که می‌شد مراجعه می‌کردیم و موفق نمی‌شدیم.

به ناچار برخی از آثار حجیم را با باریکادی (سنگر) از گونی‌های پر از خاک سنگربندی کردیم و بعضی از اشیا را نیز در خود موزه شوش در خاک مخفی کردیم. روزها و ساعت‌های سختی را با دست خالی سپری می‌کردیم اما کوتاه‌بیا نبودیم. در نبود جرثقیل و بالابر، آثاری را که از شوش با خود به هفت‌تپه آورده بودیم را به راه‌آهن اندیمشک منتقل کردیم.

در راه‌آهن با ما همکاری چندانی نشد و به اجبار یک واگن کرایه و آثار را در گوشه‌ای از واگن جاسازی کردیم. به هفت‌تپه برگشتیم و خبر ارسال آثار را به اطلاع تهران رساندیم و برای حرکت به سمت آبادان آماده شدیم. در آبادان، شرایط خاص بود و به ما اجازه ورود به شهر را نمی‌دادند. ماندن در این شرایط جایز نبود و نمی‌توانستیم زمان را نادیده بگیریم. به همین خاطر به طرف خرم‌آباد حرکت کردیم.

خرم‌آباد و شایع .....

به خرم‌آباد که رسیدیم به دلیل خورد وخوراک و تغذیه بدی که داشتم، دچار بیماری شدم ولی همه تلاش خود را به‌کار گرفتم تا زمین‌گیر نشوم. با هماهنگی‌های انجام‌شده مشغول به جمع‌آوری آثار موزه فلک‌الأفلاک شدیم و باوجود خطرات بی‌شماری که ما را تهدید می‌کرد، در این بخش از سفر پرمخاطره، گنجینه‌ای از مفرغ‌های تاریخ ایران را با تمام خطراتی که ما را تهدید می‌کرد، در پشت ماشین لندرور جاسازی کرده و به سمت تهران حرکت کردیم؛ سفری پر از مرگ برای نجات‌بخشی آثار فرهنگی ایران که باوجودی که بعدها آثار را در بازگشایی دوباره موزه‌های شوش و هفت‌تپه به خوزستان بازگرداندند، هرگز کسی از ما یادی نکرد و نپرسید بر ما در آن روزهای خون و خمپاره چه گذشت!

در مسیر برگشت به تهران، اتفاقات مختلف پشت سر را مرور می‌کردم. هنوز باورم نمی‌شد جان سالم به در برده‌ام. قلعه شوش و اتفاقات جنگی آن جلوی چشمم رژه می‌رفتند. قلعه‌ای که مستقیم در تیررس شلیک توپخانه دشمن بود و هنوز باوجود تلاش‌های بی‌شمار ما، مقدار زیادی از آثار در آن‌جا باقی مانده بودند. به‌خصوص اشیای طبقه‌بندی‌شده فرانسوی‌ها که گلچینی از آن‌ها را به هفت‌تپه انتقال داده بودیم.

در طول راه تهران به مردی فکر می‌کردم که در موزه و قلعه شوش با او آشنا شده بودم. مردی که به جرأت می‌توانم بگویم جان خود را به او مدیون هستم. نامش "شایع" بود و به عنوان نگهبان فرانسوی‌ها خدمت می‌کرد. باوجودی که همه رفته بودند، در قلعه و موزه جز شایع کسی نمانده بود و این مرد به تنهایی و باوجود خطرات بی‌شماری که او را هر لحظه تهدید می‌کرد بی‌خیال موزه و قلعه نمی‌شد.

هنوز هم گاهی اوقات باوجود گذشت سال‌ها به او فکر می‌کنم. آن‌روزها در شوش می‌دیدم که بارها گلوله‌های خمسه‌خمسه به قلعه اصابت می‌کرد، یکبار طی همین گلوله‌باران نزدیک بود جان خود را از دست بدهم که با تیزهوشی و سرعت عمل شایع درست در لحظه‌ای که مشغول عکاسی بودم با فریاد �دیر بالک، دیر بالک� به یکباره همه‌جا در پیش چشمانم رنگ مرگ گرفت و من مرگ را در کمتر از ثانیه‌ای به چشم خود دیدم.

گلوله‌ها در نزدیکی من فرود آمده بودند و من به چشم خودم تکه‌های خردشده آجر را می‌دیدم که همه جا غلت می‌خوردند. دشمن کاملاً بر منطقه اشراف داشت و از طریق مزدوران خود گرای مناطق نظامی و ایستگاه‌های حساس را می‌گرفت و یک‌ریز شروع می‌کرد به گلوله‌باران مناطقی که آمار گرفته بود. در طول مدتی که در شوش بودم، به چشم خودم خون تازه‌سربازانی که روی تابلو قلعه پاشیده شده بود را دیدم. خون‌هایی مقدس که هنوز هم زنده هستند. در تمام طول راه برگشت به تهران به تک‌تک این وقایع فکر می‌کردم و با فکر شایع مسیر بازگشت را سپری کردم. شایع را در ذهنم مرور می‌کردم که هنوز در تیررس دشمن یک‌تنه و تنها ایستاده است و از میراثی که به امانت گرفته، مراقبت می‌کند...

گزارش: بهنام رضایی مالمیر

تصویر نویسنده خوزتوریسم

موزه جنگ خرمشهر

موزه جنگ خرمشهر

مرکز فرهنگی دفاع‌مقدس (موزه جنگ) خرمشهر، ساختمان سابق شرکت نفت خرمشهر می‌باشد که در خیابان امام‌خمینی(ره) (لب‌شط سابق) و در کنار پل شهید جهان‌آرا(پل فلزی) قرار دارد.

این ساختمان در اواخر مهر ۱۳۵۹ به اشغال دشمن درآمد که پس از آزادسازی خرمشهر به محلی برای برپایی موزه جنگ تبدیل شد.

ساختمان این موزه در سال ۱۳۰۹ ساخته شد و تا پایان جنگ به عنوان بخش اداری شرکت نفت به کار می‌رفته است.

در دوران هشت سال جنگ تحمیلی این ساختمان به عنوان محل دیدبانی نیروهای عراقی مورد استفاده قرار گرفت.

با بازسازی گوشه‌ای از ساختمان اداری شرکت نفت، در سال ۷۵ این مکان به عنوان مرکز فرهنگی دفاع مقدس افتتاح شد

که ویران شود، بازسازی و به موزه جنگ خرمشهر مبدل گشت.

تصویر نویسنده خوزتوریسم

طبیعت بکر تنگ عقیلی شوشتر

طبیعت بکر تنگ عقیلی شوشتر

تنگ عقیلی (انگلیسی: Tange Aghili) در استان خوزستان و شمال شهرستان شوشتر واقع شده‌است. تنگ عقیلی یکی از بهترین و شاخص‌ترین نقاط گردشگری کشور است که حدفاصل شوشتر و دشت بزرگ قرار دارد. راه ارتباطی قدیمی میان روستاهای بخش عقیلی و شهرستان شوشتر از تنگ عقیلی می‌گذشت. تنگ به معنای جای باریک و کم‌عرض است و احتمالاً این نام را به دلیل کم‌عرض بودن راه‌هایش بر آن گذاشتند. تنگ عقیلی در واقع دره‌ای است که رود کارون از آن می‌گذرد و به دلیل همجواری کوهستان، رودخانه و خاک حاصلخیز؛ مناظر جالب توجهی به وجود آمده است که در روزهای جمعه علاقه‌مندان به طبیعت را به خود جذب می‌کند.علاوه بر بیشه زار، صخره‌های مرتفع و چشمه‌ها؛ تعداد سه پل، چندین گذرگاه کنده‌کاری شده، تعدادی گوردخمه و محل اسکان عشایر از آثار دیدنی این منطقه می‌باشند. درختان این منطقه شامل گز، بید، کنار، کهور، انجیر و … می‌باشند. گردشگران با قایق از رودخانه یا با خودرو از جادۀ کوه فدلک‌ می‌توانند به تنگ عقیلی سفر کنند. بهترین زمان جهت بازدید صبح‌های جمعه در فصول بهار و تابستان است زیرا علاقه‌مندان به کوهنوردی به‌دلیل گرم بودن هوا امکان صعود به قلۀ فدلک را ندارند و برای گردش، پیاده‌روی، شنا و صرف صبحانه به آنجا می‌روند.

مسیری که به عنوان چهارراه تجاری از چغازنبیل به سمت ایذه است از میان تنگ عقیلی عبور می‌کند. این راه پیش از این که جاده عقیلی احداث شود جزو راه‌های تجاری مردم عقیلی و شوشتر بوده است و چون در گذشته این مسیر در دست خوانین منطقه بوده است.

منبع :ایرنا

تصویر نویسنده خوزتوریسم

بازار صفا خرمشهر

بازار صفا از بازارهای سنتی و کهن است که بخشی از خاطرات مبارزه مردم خرمشهر با تجزیه طلب‌ها را به خاطر دارد. به بهانه سوم خرداد (آزادسازی خرمشهر) قدمی در این بازار قدیمی زدیم، بازار رنگ و بوی سنتی خود را حفظ کرده و کسبه اعتقاد دارند تغییر آن‌چنانی در این بازار حاصل نشده است.

بازار قدیم خرمشهربازار قدیم خرمشهربازار قدیم خرمشهربازار قدیم خرمشهربازار قدیم خرمشهربازار قدیم خرمشهربازار قدیم خرمشهربازار قدیم خرمشهربازار قدیم خرمشهربازار قدیم خرمشهربازار قدیم خرمشهربازار قدیم خرمشهربازار قدیم خرمشهربازار قدیم خرمشهربازار قدیم خرمشهر

تصویر نویسنده خوزتوریسم

بزرگداشت ۵۰ سالگی موزه هفت تپه - خوزستان

بزرگداشت ۵۰ سالگی موزه هفت تپه - خوزستان

مراسم بزرگداشت ۵۰ سالگی موزه هفت تپه به مناسبت هفته میراث فرهنگی با حضور دکتر فخری دانشپور و دکتر مهدی رهبر از باستان شناسان ایرانی واولین کاشفان هفت تپه روز دوشنبه در موزه هفت تپه برگزار شد

مهدی پدرام خو/تسنیم

بزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستانبزرگداشت 50 سالگی موزه هفت تپه - خوزستان

معرفی رسانه

رسانه گردشگری و فرهنگی خوزستان


با مجوز رسمی نشر دیجیتال برخط
مرکز توسعه فناوری اطلاعات و رسانه های دیجیتال
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کشور

شماره مجوز: ۵۰/۲۲۹۰۶

شماره ثبت: ۱۰۱۸۷

کد شامد: ۱۲-۰-۶۵-۲۹۳۹۸۶-۱-۱

رسانه  تخصصی گردشگری و فرهنگی استان خوزستان
منتخب مرحله اول  جشنواره دزفول گرام ۹۷

برگزیده  و رتبه دوم در یازدهمین جشنواره ملی
رسانه های  دیجیتال کشور  سال ۹۸

برگزیده پویش زندگی از نو سال ۹۹

گروه رسانه ای گردشگری وفرهنگی خوزستان
رسانه ای برای  معرفی وشناخت جاذبه های.باستانی.تاریخی
طبیعی.مذهبی استان خوزستان

معرفی اقوام و فرهنگ ملی و محلی و آداب و رسوم اقوام

منتخب گزارشهای تصویری  و رویدادهای  خبری حوزه گردشگری و فرهنگی کشور و استان خوزستان از منابع معتبر خبرگزاریها استانی و کشوری

برگزاری همایش ها..کارگاه های آموزشی..نمایشگاه هاو جشنواره های درون استانی و برون استانی بامحوریت معرفی جاذبه های گردشگری و معرفی اقوام و فرهنگ ملی و محلی و آداب و رسوم اقوام خوزستان

مشاوره وراهنمایی به علاقه مندان و دانشجویان درحوزه گردشگری و فرهنگی

اراِیه کلیه خدمات گردشگری در استان خوزستان
برگزاری انواع تورهای گردشگری در سطح استان خوزستان

ارتباط با ما:
۰۹۱۶۶۰۶۲۱۱۳
۰۹۳۰۲۳۱۸۷۴۶
پیوندهاوشبکه های اجتماعی
logo-samandehi ................... > ................. شعار سال ۱۴۰۳  height=  height=  height=  height=  height=  height=  height=  height=  height=  height=  height=

آمارگیر وبلاگ